بچه ها سلام.


باورم نمیشه دوباره اینجام و مینویسم.از بسکه دور مونده بودم.


دلم تنگ شده بود.خیلی 


خوب خواهرم اومده ایران و تقریبا بیست و چهار ساعته کنار اونم.خصوصا از وقتی شوهرش رفته خونه ی مادر اینای خودش و باقی شوهر خواهرامم نیستن دیگه شبها هم خونه ی مامانم میخوابم.


جعبه ی سوغاتی هام خیلی پربار بود و موقع باز کردنشون خدا میدونه که جای همتون ذوق کردم.راستش ذوقم فقط بخاطر این بود میدونستم سیاوش برام هدیه فرستاده.

از سوغاتی های خواهرم که بگذریم سیاوش برام یه لباس فرستاده بود.با رنگ مورد علاقه ام. من عاشق سلیقه ی این بشرم. یعنی فکر اینکه لباسه رو دیده و گفته این باید مال مینا باشه تو دلم قند آب میکنه. 


چون خواهرم اینجاست واقعا درست حسابی نمیرسم سنتور تمرین کنم و امروزم کلاس دارم و از هفت تا درس چهارتاشو آماده دارم.نهایتا یکی هم تا قبل عصر تمرین کنم.

دیگه چی؟؟؟ 

دوچرخه سواریمم خیلی کم شده.کلا فقط هستم خلاصه. از بچه هاشم نگم دیگه.پاره های قلب منن خصوصا دخترش. 

این روزا یواشکی آرزو کردم خدا یه دختری مثل آیرین هم بهم بده. آخه انقدر ناز و نازنینه که قلب آدمو نرم میکنه. خصوصا وقتی آروم و ساکت میشینه من موهاشو شونه بزنم ببافم باز کنم مدل بدم و جیکشم درنمیاد. 


یعنی وقتی این جمع تموم شه و خواهرم بره نمیدونم کوروش رو چجوری میخوام به صراط مستقیم هدایت کنم؟ اصلا از جمع و بچه ها دور نمیشه. همون چند شبی هم که رفتیم خونه با اشک و ناله و خونریزی رفتیم و صبح ها اولین حرفش بعد چشم باز کردن این بود : بیریم هونه ی عسیس بازی یم.  (بریم خونه ی عزیز بازی کنیم)


خوب دیگه کوروش اومده افتاده به جون سنتورم. با مضراب بهش میزنه و میگه سی لا سل !!!

اه مضرابمو شد :/

من رفتم بچه ها


مشخصات

آخرین جستجو ها