اوهوم.

واقعا دلم میخواد بنویسم. چپ و راست و از همه چیز. ولی به جاش بیشتر با خودم حرف میزنم.

واقعا بیشتر از یه هفته است که حالم بد شده. ترکیدن یهویی بغض هایی که از نا کجا میان. از دست دادن یهوویی آرامش و صبر و قرار و خونسردیم.

یهو از کوره در رفتنم. چند روز پیش رفتم مطب دکتر که تا خرخره پر از آدم بود و نوبت هم که نداشتم .فقط به منشی گفتم که قرصها رو قطع کردم و قرار شد از نو همونجور که کم کم شروع کرده بودم باز شروعشون کنم.خوب یه چیز مقاومت گونه ای هم در من هست. مثلا به این فکر میکنم این مدتی که حس کردم حالم چقدر بهتره و خوبم و انرژی دارم و فلان همشون منِ قایم شده پشت قرص ها بود؟؟؟؟ 

باید با دکترم حرف بزنم اما خوب نوبتم برای آخر ماهه!

 

دلم برای سیاوش تنگ شده.گاهی فکر میکنم چقدر به حسِ زبری صورتش زیر انگشتام نیاز دارم حتی!

بدون من چه میکنه واقعا؟ بدون خانواده اش  که ماییم من و پسرش؟ بدون اینکه درست درمون بتونه با چهار نفر گپ بزنه بدون اینکه یکی بهش بگه برایم بیرون برام بستنی بخر

بدون اینکه یکی خونه رو براش خونه کنه. بدون اینکه کسی از سر و کولش بالا بره زیر گوشش حرف بزنه سرشونه هاشو ماساٰژ بده. براش خل بازی در بیاره. اسپند دور سرش بگردونه.

واقعا چقدر شرایط سیاوش ناخوشاینده و من ازش انتظار شنگولیسم هم دارم!

 

پری شبا باهاش حسابی حرف زدم.

 

از اون شب به بعد حالش بهتره.

 

گاهی از این قدرت عجیبی که زن توی زندگی داره تعجب میکنم. و همیشه از اینکه گاهی حواسم به قدرتم نیست و بیخودی چیزهایی که درست کردنشون ازم بر میاد رو بدتر میکنم متعجب و ناراحتم!

 

تولدش نزدیکه و من از امروز شروع کردم به تمرین قطعه ی تولدت مبارکِ انوشیروان . میخوام روز تولدش براش بنوازم و پست بذارم.

 

امروز چند تایی کار ژله تحویل دادم.خامه ام خوب نبود.چرب نبود اما باز بد نشد.خواهرم سفارش داده بود مهموناش که کلی خوششون اومده بود.آخه ژله هام واقعا خوشمزه میشن.معمولا ژله تزریقی ها موجودات بی مزه ای هستن اما من یه کم شیرینشون میکنم و اوم عالی میشن.

 

از وسایل خونه هم یه مقدار عکس تهیه کردم.آخه یکی بهم پیام داده فامیلشون دنبال وسیله است و پولش نمیرسه نو بخره.خلاصه امشب عکسا رو براش فرستادم و قیمت دادم.سیاوش میگه باید نصف قیمت نوی تو بازار بدیم اما من میگم نه خوب.همشونو نمیشه.بعد میگم فکر کنیم خودمون میخوایم بخریم.نه که میخوایم بفروشیم.وای من اصلا آدم دندون گردی نیستم.سیاوشم نیستاااا اما خوب گاهی نمیدونم چرا اینجوری میشه.بخاطر همین مثلا فقط گازمو که دو ساله خریدم و عالیه نصف گذاشتم.و یخچالمم کمتر از نصف.اونم بخاطر شاهکاری که برای درش اتفاق افتاد تو اثاث کشی.وگرنه واقعا ارزش نصف رو داشت.

چقدر من عاشق وسیله هامم. هر جا برن عشق من توشون جاریه :)

 

همش فکر میکردم پاییز ایرانو نمیبینم.اما حالا نه تنها در شرف پاییزیم بلکه معلوم نیست زمستونم نباشم ! وای سیاوش دیگه داره از دست میره.هی میگه چرا انقدر طول کشید الان سه ماهه مصاحبه دادم.یعنی کریسمس پیشم نیستی؟ امقدر حالش داغونه منم یه کم به قربونش برم آخرش میگه اصلا دیگه هیچی از این حرفا به زبونم نمیاد

بچه ها برامون دعا میکنید لطفا؟؟ دیگه گناه داریم. هم ما هم بچمون. خیلی احمقانه است برای این جریان غصه بخورم چون میدونم جهاندار عالم کار درست تر از این حرف هاست که تو خیر کارهاش و زمانشون شک کنماما غصه میخورم. حداقل برای دل سیاوش غصه میخورم :(

 

+ بچه های بلاگفا؟؟؟ باز قاطی کردید؟ اصلا وبلاگاتون باز نمیشه


مشخصات

آخرین جستجو ها