سلام.

 

تعطیلی های پشت سر هم این روزها تنها چیزهایی بودن که من نمیخواستم. احساس میکنم این تعطیلی ها به کسالتم اضافه میکنن.همین که مهد کودک باز نیست. همینکه برای چیزایی که احتیاج دارم نمیتونم پاشم برم بازار ببینم مغازه ی مورد نظرم بسته است و همینکه نفیسه اینا دارن میان شمال و خونه ی منو خواسته که این به خودی خودی بد نیست. بدیش اونجاست که من حوصله ی خونه ی مامان و داستان هاشو ندارم ولی از این طرفم میدونم دختر آبجی صاحبخونه حوصله ی کوروشو نداره.اون یکی آبجیمم که شوهرش هست و دلم نمیخواد برم اونجا.

نفیسه و زهره اصرار دارن بعد سفر نفیسه اینا من همراهشون برگردم ساوه یه هفته با هم باشیم.

دلم براشون پر میکشه یعنی.

شاید باورتون نشه من هنوز گاهی میشینم عکسهای سه نفره و فیلمهامونو میبینم و ته قلبم حس میکنم یه حفره ی سیاه دلتنگی باز میشه.

 

اوممم من و سیاوش به یه جای بدی رسیدیم و خیلی واضح میشنوم که مینا دیگه میخوام ازت جدا زندگی کنم!!!  حالا من فقط نشستم ببینم چی میشه و برای عاقبت جفتمون دعا میکنم.و برای پسرم ناراحتم.حس میکنم یه بار جدید سنگین روی دوشمه اما هم زمان احساس قوی بودن میکنم. یه جورایی فقط میخوام از این ماجرا زنده بیرون بیام. اگه این طور باشه میدونم قوی ترین زن و قوی ترین مادری میشم که میتونم.میخوام چه سیاوش با من بمونه چه نمونه من قوی باشم.

حق ندارم الان بهش پیام بدم بگم براش میمیرم و دلتنگم و میخوام باهاش باشم.که چقدر اینهمه ماه چشمم به گوشی بوده که فقط بگه کارمون درست شده و دوباره یه خانواده میشیم.که سرمو تو پناه آغوشش ول کنم و سرشو رو پام بذاره تا نازش کنم.حالا باید جلو آینه خودمو نگاه کنم بگم مینا قرارمون این باشه! چه سر انگشتات دوباره به موهاش رسید چه دیگه نوازشتو نخواست دلتو قوی نگه دار.آدم خوبی باش.مادر خوبی باش.اگه بدون تو خوشحال میشه کنار بیا و بدون اون خوشحال بشو.

اینکه میدونم سیاوش بخاطر جو زدگی اروپا منو رها نمیکنه و فقط حرف اینه که مدتهاست حالش با من خوب نبوده و به زور خودشو نگه داشته دلمو آروم میکنه.فقط اگه کارای من و کوروشم درست کنه و دنبال حرفشو از همونجا بگیره و رسما ما رو ول نکنه حالم بهتر میشه.

همیشه زندگی ما با تمام شور عشق و عاشقی هاش در معرض جدایی بود.فقط من شوکه ام از جزییاتی که اینجا جای گفتنش نیست.حتی یه بارم گریه نکردم بعد اون شبی که پیاماشو خوندم و تا صبح نشستم گریه کردم.ولی خوب سینه ام سنگینه سعی میکنم هر چی بهش فکر میکنم فقط به قوی موندنم ختم شه.

 

حالا هنوز تصمیم نگرفتم به این احتیاجم به بودن با نفیسه اینا لبیک بگم و باهاشون برم ساوه یا نه ؟

 

یه کار جدیدی هم که کردم اینه که به خانم مایده نقیایی پیام دادم و شرایط مشاوره اش رو پرسیدم. دارم این روزها فکر میکنم بهتره با دکتر خودم فقط مساله دارو درمانی رو ادامه بدم و بذارم یه رواندرمانگر به حال و روزم کمک کنه. دکترم عالیه ولی روان درمان گر نیست و من جدیدا این حسو دارم که هر چی از پارسال بهش گفتم هنوز دغدغه مه و هیچ کمکی بهم نکرده.یه جایی که رشد کردم به خاطر انگیزه ی خودم برای رشد و تلاشم بوده .کمتر بهم سر نخی داده که بگیرم و بالا بیام.و من خیلی هزینه میکنم برای این پیشرفت کُند. میخوام با دکتر نقیایی حرف بزنم. رزومشو چک کردم و خوب بود.تخصصش چیزیه که من بهش احتیاج دارم و هزینه اش برام به صرفه تره.هر بار دکتر خودمو میرم برای چهار ساعت رفتن و اومدن و نهایتا یه ربع حرف زدن با دکتر دارم هفتاد تومن خرج میکنم.بعد میتونم از خونه ی خودم و آنلاین با یه دکتر بهتر یه ساعت حرف بزنم و صد و بیست تومن بپردازم.به نظرم که خیلی بهتره.

 

دیگه چی بگم؟ هوای این روزهای شمال هم عالیه هم خونه خراب کن.کاش بتونم بیشتر از این هوا و ابر و بارون و خنکی و میلی که برای بیرون زدم و قدم زدن و دوچرخه سواری و دویدن تو هوای آزاد بهم میده استفاده کنم و درونمو خوشحال کنم تا اینکه بذارم منو غمگین کنه و تنهاییمو یادم بیاره.اصلا باید قبول کنم تنها بودن خیلی هم چیز مبارکی میتونه باشه.چرا ما آدمها انقدر زور میزنیم تنها نباشیم؟ من باید بتونم با خودم به صلح برسم که قوی بشم.

 

کارای شماره دوزیمم وای دیگه فقط یه کوچولوش مونده.یه سفارش جدیدم گرفتم و چون یه کار آماده داشتم قبولش کردم.فقط باید یه جمله پاش بزنم.خیلی خوبه :)

 

خوب من نوشتم. نمیدونستم چجوری بنویسم اما انجامش دادم.بچه ها میدونید که کسی اجازه نداره اینجا و هیچ جای دیگه به سیاوش بی احترامی کنه هوم؟ و اینکه حرفتی اینجا مخصوص اینجاست و من نمیخوام تو اینستا و هیچ جای دیگه در موردشون حرف بزنم.

 

من دیگه میرم فعلا.کوروش برای نهار رفته بود خونه ی خاله اش و الان برگشت.من میل نهار ندارم اما میخوام یه کم خونه رو برای نفیسه اینا آماده کنم.

 

مرسی که منو دنبال میکنید و میخونیدم :)


مشخصات

آخرین جستجو ها