بچه ها سلام.

من از ساوه و از خونه ی خواهرم دارم پست میذارم.

 

احوالاتم بد نیست الان.

اومدم گزارش تکمیلی بدم و برم.

اولا که من واقعا خوشحالم شماها هستیدااااا

که دلگرمم میکنید و به ادامه تشویقم میکنید.اصلا نمیتونم بگم چقدر بخاطر تک تک کامنتای پست قبل تو دلم آرامشه.

خوب از جمعه ی گذشته که سیاوش اون حرفها رو زد تا همین پریشب که دوباره پیام بده زندگی یه جور عجیبی گذشت.نیمه تاریک ، نیمه روشن

بعد این وسط یه بار سر ساوه اومدن من دلش میخواست دعوا راه بندازه که من رو مود دعوا نبودم برای همین بخیر گذشت.

بعد دیگه پریشب با هم چت کردیم حسابی.عذر خواهی ها و تصمیمات تازه و قول و قرار و عهد و پیمان تازه بینمون رد و بدل شد.

حالا اونی که باید آدم شه منم من!

منی که دلشو میسوزونم وقت خشمم.من که دست رو غیرتش میذارم و فشار میدم.همه میگن من زن خوبی ام.من زن خوبی ام اما پر از اشتباهم.من پر از نابلدی ام و به خودم قول دادم تمرین کنم که هیجان و خشممو کنترل کنم.که خط قرمزها رو یادم نره.که یادم باشه شوهرم چقدر دوستم داره و دیگه بیشتر از این دیوانه اش نکنم.من وقت مهربونی انقدر بالا میبرمش که نفسش بند میاد بعد تو یه لحظه یه ان با یه حرف با یه حرکت یه جوری میکوبمش زمین که خرد میشه.من اینا رو درمورد خودم میدونم.

میدونم و خیلی خیلی سختمه که گیس خودمو بگیرم و به سمت راه درست بکشم.ولی خوب الان فقط به خودم میگم اگه سیاوشو میخوای باید باید درست بشی.اونم باید درست شه.اما من باید فقط رو خودم تمرکز کنم الان.

خیلی زود از ساوه خسته شدم.هنوز فرفر رو ندیدم.دارم فکر میکنم دوشنبه کلا برگردم شمال.دو شب اول خونه نفیسه بودم و یه شبش تا شش صبح بیدار نشستیم حرف زدیم.دیشبم خونه ی زهره بودم.کوروش و دخترش خیلی نمیسازن برای همین یه کم اعصابم خرد میشه .دیگه از صبح به محض بیداری برگشتم خونه ی خواهرم. 

 

دیگه اخبار از این قرار بود بچه ها. مرسی باز بخاطر دعاها و همدلی هاتون.بهترین دوستای دنیایید شما

 


مشخصات

آخرین جستجو ها