سلام به روی ماهتون.

 

خوب من دوباره اومدم و این بار میخوام روزانه نویسی کنم.

 

والا فروردین من تا روز هفتمش همه اش رو اصول و داخل چارچوب و برنامه بود و خیلی هم خوش گذشت.منظورم این نیست اتفاق فانی افتاده باشه بلکه منظورم اون آرامشه است.

بعد اون یکی دو روز بی برنامه و بی حوصله موندم و بعدشم کلا یه چند تا مزاحم تلفنی و تلگرامی اینها پیدا کردم که تا همین الان حالم رو خراب کردن.

من این شماره ی لعنتیمو خیلی دوست دارم. کلا عرق خاصی به 911 دارم

حالا اصلا دوست ندارم عوضش کنم اما باز از طرفی هی داره داستان به درازا میکشه و بلاک دیگه جوابگو نیست.

از دو رویی آذمها هم دلم گرفته.

به شوهر یکی از آبجی ها گفتم اینا رو گفت سیم کارت آک داره.باید ببرم ثبت نام کنم. بهش گفتم میشه خودت ثبت نام کنی به اسم من نباشه؟

گفت باشه. تا چند روز بعد هی میگفت پیگیرتم. بعد من خیلی واضح ازش سوال کردم مشکلی نداری به اسم تو باشه؟ گفت نههههه این چه حرفیه و فلان!

امروز بعد یه عالم انتظار بالاخره به خواهرم پیام دادم گفتم مشکلی هست؟ گفت شوهرمو که میشناسی یه کم محتاطه! میگه اگه دوست داره بیاد سیم کارتو ببره به نام خودش کنه!

 

وای کلافه شدم. خوب بابا از اول میگفتی چی میشد؟ من که اصرار نکردم بهت. تعارفا و دو رویی ها برا چی ان؟

پنج ساله سیم کارتی دستمه که به اسم یکی دیگه است چی شد اومدن دستگیرش کردن بردنش؟؟؟؟

 

خلاصه این از این.

 

بچه ها چجوری میشه آدم لاغر میشه اما وزنش پایین نمیاد؟ من کاملا لاغرتر شدن پایین تنه امو میبینم اما وزن؟ سفت چسبیده به 56 و پایین نمیاد!

 

با سیاوش خدا رو شکر خیلی خوبم. خیلی حرف میزنیم.

چند وقت پیش داشتم ازش میدوسیدم چه کار  میکنه که دعوا نمیکنه؟  چون بین ما اونی که دهنشو سه متر باز میکنه داد میزنه منم.اونی که سکوت میکنه سیاوشه!

میگفت آخه دلم برات به رحم میاد وقت عصبانیت و خودمو کنترل میکنم. دلم نمیاد روت عصبانی شم

باز پاپیچش شدم تا گفت آخه دوستت دارم من.هر چقدرم عصبانی باشم ازت. هر کاری هم کرده باشی. هر اخلاقی که داشته باشی با تمامش دوستت دارم!

(خوب منم دوستش دارم اما گاهی قادرم خرخره اش رو پاره کنم)

 

دیشب هم دو ساعت تمام حرف زدیم.

درباره ی خونه ی آیندمون. درباره ی رویاهامون. و دوباره برگشتیم به شناختن همدیگه و خودمون.

بهش گفتم چقدر حس میکنم خوشبختم.چون میدونم من و سیاوش روزای بد زیادی گذروندیم که جگر من از دستش خون بوده اما باز اخلاقیات خودم رو نگاه که میکنم میدونم که شاید سیاوش تنها مردی بود که میتونست بخاطر دوست داشتنم با من بمونه. با وجود اشتباهایی که کردم و دردسر هایی که براش درست کردم و زبون تلخی که داشتم.

 

سیاوش میگه نمیدونم چرا تو کل زندگیمون تو یه جور رفتار کردی که انگار باید برای همه چیز با من بجنگی؟

خوب من خیلی زود تونستم جواب این حرفشو بدم. بخاطر تربیتم توسط مامان. من کلا دختر در جنگی ام چون همیشه اینطور بودم.الان کم کم بعد شونصد سال زندگی و سنی که از خدا گرفتم بالاخره طبعم داره رام میشه.

و با هم درباره حدود اختیاراتمون تو یه تصمیم هایی حرف زدیم.و این مرز که کجا یه مساله شخصی میشه و ربط به رضایت صد در صد طرف مقابل نداره

 

من دستم رو یه سال پیش تتو زده بودم.سیاوش تازه دیدتش.کار من قایمکی بود و موضوع بحث کلا این بود. که البته باز سیاوش مثل جنتلمنا رفتار کرد.

همین اتفاق اگه تو ایران میفتاد بحثمون دیوانه وار میشد ها اما سیاوش واقعا داره عوض میشه. نمیگم بخاطر اروپاست من فکر میکنم بخاطر تنها بودن و فرصتیه که اونم پیدا کرده بیشتر رو خودش دقیق شه.

آخرش حرفمون این شد که تتو زدن من چون به کسی آسیب نمیرسوند یه تصمیم شخصی بود که من حق داشتم بگیرمش اما قایمکی بودنش اشتباه بود. درستش این بود اطلاع بدم و سیاوش هم اگه مخالف بود شاخ و شونه نکشه و حرف از اجازه دادن و ندادن بزنه! نیتیشو بگه اما نهایتا به تصمیم نهایی من احترام بذاره.

 

یعنی ما در شرف ده ساله شدن زندگیمون تازه داریم دوره ی نامزدی رو میگذرونیم انگار!

 

دیگه کل جریانان همینا بود.

و البته من یه حال جدیدی دارم که غمه اما در عینش آرامش دارم.دارم معنی جریان پیدا کردن احساساتم تو وجودم و اجازه ی گذر دادن بهشون رو آروم آروم مزه مزه میکنم.

 

حالا تا ده دقیقه دیگه با دکتر نقیایی قرار تلفنی دارم . برم یه لباس مناسب تنم کنم و آماده شم.

 

باز میام مینویسم. خیلی زود تر  :)

 

 


مشخصات

آخرین جستجو ها