سلام به روی ماه همه.

باز من بعد نود و بوقی اومدم و دقیقا استیکرم الان اون میمونه است که تو تلگرام با دستاش جلوی چشماشو گرفته .

 

خوب وقتایی که من غیب میشم دقیقا دو تا دلیل داره.

 

یا سفری جایی ام.

یا حالم خوب نیست و فرو رفتم تو خودم.

 

این بار برای من جفتش بوده.

البته سفر نبودم اما چند روزی ییلاق بودم و بعدشم خواهرم بعد دو ماه از انزلی اومده بود پیشمون و یه هفته با اون بودم کلا.

وقتی رفت احساسم دقیقا مثل روزای برگشتن از سفر بود که آدم خسته ی سفره و باید چمدونشم باز کنه

 

این شد که اول گفتم یه کم با خودم وقت بگذرونم و خودمو بالا بکشم و یه دستی هم جای چمدون به سر خونه کشیدم.

 

دو شب هم بود که هی میخواستم پست بذارم اما کوروش خیلی خیلی خوابیدنش طول میکشید در نتیجه منم خوابم میبرد.

امروز صبح که بیدار شدم دیگه با خودم گفتم به جای شب همین حالا مینویسم.

برای کوروش اول یه قسمت پینگو گذاشتم و دلشو راضی کردم و گفتم کار دارم دیگه خدا رو شکر گوش شیطون کر گوش کرده حرفمو و رفته با خودش بازی میکنه .

 

برنامه های بولت ژورنالم خیلی خوب پیش نرفتن. یه هفته به پایان ماه مونده و من بیشتر برنامه هاشو عملی کردم اما خوب یه قسمت هایی هم بودن که مهم هم بودن و انجامشون ندادم.

مثلا یه بار ورزش کردم و دیگه نکردم.

یا سنتورم از کوک خارج شده و کسی نیست کوکش کنه برای همین نمیتونم کنارش تیک انجام شد بزنم.

زبان هم تا الان یه ساعت خوندم فقط :/

به جاش برنامه های ریز و به درد نخورو سوا کردم و انجام دادم 

 

ای بابا چقدر حس بدی دارم الان. حالا یه هفته باقی مونده. شاید اگه بتونم ت بخورم حسم نسبت به این جریان بهتر شه هان؟

 

خوب من که برنامه نمینویسم که خودمو شکنجه کنم. برعکس برای حال خوبم مینویسم و رشدم و به جلو حرکت کردنم. چی میشه که اصل تعهد رو یادم میره آخه؟

 

این هفته هم یه فیلم دیدم Booksmart یعنی چرررررند! 

خوب عزیز من وقتی میگم برام فیلم بریز نیا فیلمای گروه سنی الفو بریز برام! 

 

نهار امروزم زرشک پلو با مرغه. جون اصلا :))

این روزها دو تا خوراکی مورد علاقه دارم. یکی کاهو آبغوره است. یکی باقالی تازه ی پخته شده با آبغوره است. کلا نکته ی اصلی آبغوره است :)

 

شونصد سال بود یه بنده خدایی سه تا سفارش شماره دوزی داده بود که دیروز بالاخره پستشون کردم. 

بعد برای نی نی نفیسه هم دارم یه چیزی میدوزم که زود میخوام تکمیلش کنم.دو تا هم سفارش جدید گرفتم.

 

بچه ها من یه دوست صمیمی دارم اسمش امیده. شوهر خواهرمه که انزلی زندگی میکنن. خوب امید گمونم کل زندگی منو بدونه. خیلی خوبه خیلی یاره خیلی

فقط گاهی عن رفاقتو درمیاره و الان از اون موقع هاست. میدونه حالم خوب نیست و من هی ازش میخوام منو رها کنه.باز پیام میده و گیر میده پاشو بیا انزلی. الله اکبر!

الان بهش میگم امید من حالم خوش نیست سر تو خالی میکنم ها انقدر نچسب دیگه ول کن منو.باز میگه دردت به سرم تو سر من خالی کن ام فکر و خیال نکن .اتفاقا چون من میدونم حالت بده نمیخوام تنهات بذارم

 

این روزها چند تا سوال اساسی درباره خودم طرح کردم اما برای جوابشون به مایده نیاز دارم واقعا. یکیشون اینه من چرا انقدر دچار نوسانات عاطفی میشم؟ چرا مثلا یه روز میخوام برای سیاوش بمیرم و روز بعدش بی اونکه اتفاقی افتاده باشه اینقدر احساس فاصله و سردی و بی تفاوتی ممکنه بکنم؟

این چه وضعشه؟ 

یکی دیگه اش اینه از کجا بفهمم کدوم حسم واقعیه؟ مثلا وقتی حس میکنم چقدر عاشقم اون لحظه حسم واقعیه ؟ یا وقتی حس میکنم چقدر میخوام دور باشم اون واقعیه؟؟

 

همه چیز انقدر پیچیده است یا من پیچیده میکنمش؟ آخه جواب اینها واقعا برام مهمه

 

 

هوا که خوب بشه میخوام یه روز با کوروش بریم کنار دریا. ضرری به کسی یا خودمون نمیرسونیم که. دور از جمعیت و آدمها یه چیزی پهن میکنیم پیک نیک میکنیم دیگه.

یا بریم تو جنگل.

 

ده روز دیگه تولدشه هااااااا. کی این بچه سه ساله شد؟ وروجک دوست داشتنی من

یه پست جوجه داری هم تو راه دارم :) 

 

دیگه جونم براتون بگه که هوای شمال دوباره سرد شده. گه گاهی بارون میزنه ولی این سرماش خیلی عجیبه. مثلا الان نیمه ابریه. دریا قشنگ مشخصه اما با اینگه شوفاژ روشنه من دارم یخ میزنم و بیرون یه سوزیه که نگووووو

 

الان دیگه برم برنجمو بشورم که یه ساعت دیگه شروع کنم به پختنش.  کوروش هم رفته حمام و سرتق باید منتظر بمونم تا خودش درو باز کنه بگه دیگه وقت حمامم تموم شد ! وگرنه من بگم که نمیاد بیرون!

 

خوش و خرم و برقرار باشید و فعلا خدا نگهدارتون :)

 


مشخصات

آخرین جستجو ها